ترس از نگاه کردن به درون
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
کنت واپنیک
فکر میکنم که گام اول بخشایش را پشت سر گذاشتیم.بنابراین میتوانیم سراغ دومی برویم، که اساساً در اولی ضمنی است، زیرا وقتی فرافکنی را به خاطر میآوریم و میگوییم احساس گناه در این شخص نیست که به او حمله کردهام و بر علیه او قضاوت کردهام، بلکه احساس گناه در من است، میتوانم حالا با همان نگاه خونسردانهای که به احساس گناه در شخص دیگری نگاه میکنم به آن نگاه کنم.و میتوانم بفهمم که همانطور که حمله من به تو نشاندهندهٔ یک تصمیم بود، احساس گناه در ذهن من نیز بازتاب یک تصمیم است، تصمیمِ گوش دادن به نفس به جای روحالقدس.به عبارت دیگر، همانطور که خشم من از تو تماماً ساختگی است، احساس گناه در ذهن من نیز که سرچشمهٔ خشم من از تو است، تماماً ساختگی است.اکنون این گام دوم میتواند بسیار دشوار باشد.
در این گام دوم چه اتفاقی میافتد... او در مورد آن از نظر مرحلهای صحبت نمیکند، اما آن فرآیند را طی میکند... تا وقتی که ناگهان متوجه میشوی که اسلحهای که به سمت سرت نشانه گرفته شده است در دست برادرت نیست بلکه در دست خودت است، او میگوید «این لحظه میتواند وحشتناک باشد.»من فکر می کنم که این یک دست کم گرفتن خفیف است و این همان چیزی است که به یک معنا ما را وادار میکند که بگوییم، میدانید، ترجیح میدهم فقط بمیرم. یا، میدانید، زندگی واقعاً خسته کننده است.این مورد بخشایش واقعاً به اندازه همهٔ چیزهای ویژهای که من در تمام عمرم در آنها غرق بودم سرگرم کننده نیست، که همهٔ آنها واقعاً دفاعی در برابر نگاه کردن به گام دوم هستند.به یاد داشته باشید که این گام دوم، که تایید کردن این است که احساس گناه در خودمان است، اصلاح گام دوم نفس است، یعنی گفتن اینکه احساس گناه واقعی است.و این اعتراف به واقعی بودن احساس گناه من بود که دقیقا، عامل کژآفرینی جهان فیزیکی بود.
بنابراین شما واقعاً در مورد یک فکر نسبتاً قدرتمند صحبت میکنید، دست کم درون رؤیا، زیرا من در برابر خداوند گناه کردهام و البته در پس آن احساس گناه، این فکرِ حضور خشمگین خداوند است که مرا نابود خواهد کرد.این فکر بود که مرا به عنوان بخشی از فرزند یگانه، فرزند یگانهٔ جداشده، وادار کرد تا آن فکر را فرافکنی کنم و دقیقا یک جهان فیزیکی سرهمبندی کنم و آن را حفظ کنم.بنابراین وجود من به عنوان خودی که خودم را آنگونه تعریف میکنم، وابسته به این است که هرگز به آن احساس گناه نگاه نکنم.به نوعی میتوان گفت که فکری که قبل از فرافکنی احساس گناهی که این دنیا را شکل داد وجود داشت، فکری که قبل از آن وجود داشت این بود که نفس به ما میگفت هرگز به این نگاه نکن زیرا اگر به این احساس گناه نگاه کنی، نابود خواهی شد.این همان چیزی است که پشت گفتهٔ عیسی در بخشی به نام «ترس از نگاه کردن به درون» قرار دارد.
و او میگوید: «نفس چنین توصیه میکند.»به درون نگاه نکن، زیرا «اگر نگاه کنی چشمانت به گناه خواهد افتاد، و خداوند تو را کور خواهد کرد»، که این یک روش مودبانه است برای گفتن اینکه خداوند تو را سر به نیست خواهد کرد.این همان چیزی است که ما میشنویم.به درون به احساس گناه خود نگاه نکن زیرا اگر چنین کنی چشمت به گناه میافتد، «و خداوند تو را کور خواهد کرد».بنابراین از آن نقطه به بعد، ما از دیدن دست میکشیم، و نفس چشمان بدن را ساخت که ما نبینیم.
همانطور که دوره میگوید، چشمها نمیبینند، گوشها نمیشنوند، آنها ترجمه میکنند.آنها خواستههای ذهن را ترجمه میکنند.بنابراین ذهن من از من میخواهد که یک دنیا را در بیرون ببینم، دنیایی از جدایی در بیرون.بویژه از من میخواهد دنیایی از احساس گناه را در بیرون ببینم، بنابراین یک دنیا میسازد و چشمانی برای دیدنش میسازد، اما چیزی در آنجا وجود ندارد.اما از آنجایی که چشمان ما آن را میبینند و مغز ما آن را تفسیر میکند، و ما با افراد دیگر توافق داریم که آنچه میبینیم درست است، پس مطمئن هستیم که درست است.
اما همهٔ این کارها انجام شد تا ما نبینیم.هنگامی که دوره در مورد رؤیت صحبت میکند که موضوع اصلی دوره است، رؤیت مسیحا یا ادراک روحالقدس، یا رؤیت حقیقی یا ادراک حقیقی، عیسی در مورد دیدن از طریق چشمان بدن صحبت نمیکند، بلکه در مورد دیدن از طریق چشمان ذهن صحبت میکند، که یک اندیشه است.بنابراین، تمام این دنیا در نتیجهٔ این که نفس به ما میگوید به درون نگاه نکنیم، پدید آمد، و تمام وجود ما به عنوان این موجود فیزیکی و روحی روانی که آن را خود مینامیم، بر این استوار است که ما به درون نگاه نکنیم.به همین دلیل این دوره بسیار دشوار است.به همین دلیل است که هر معنویت حقیقی بسیار دشوار است و به همین دلیل است که بسیار آسان است که یک دین آغاز شود، یا یک معنویت آغاز شود، و از یک سطح بسیار بالایی آغاز میشود زیرا بنیانگذار یا الهامگر آن پیامآور فردی بسیار پیشرفته است.
و سپس به همان سرعت تبدیل به آیین میشود.چرا؟چون ما میتوانیم آیین را ببینیم.اما ما آن را با چشمان ذهن خود نمیبینیم، آن را با چشمان بدن خود میبینیم.اگر به افسانههای بزرگ دنیا نگاه کنیم، قهرمان باید از حلقهای آتشین بگذرد یا باید اژدها را بکشد.
همه اینها نمادهایی برای عبور از موانعی هستند که نفس قرار داده است که میگوید به درون نرو، گنج را پیدا نکن.زیرا نفس میگوید اگر گنج را پیدا کردی، آن یک گنج نیست.تو را خواهد کشت.البته چیزی که نفس به ما نمیگوید، این است که آن گنج واقعی است زیرا خاطرهٔ عشق خداوند در همان جاست.اما ما باید از طریق آنچه که نفس به ما گفته است بگذریم، از تمام آن اژدهاها، حلقهٔ آتشین، و از همه این وظایف سختی که قهرمان باید انجام دهد.
گاهی فکر میکنم اگر با برخی از افسانههای بزرگ دنیا و داستانهای بزرگ آشنا شویم مفید است، زیرا آنها همهٔ اینها را منعکس میکنند.این مسیر آسانی نیست.اکنون، دوره میگوید که تنها مسیر نیست، اما مطمئناً یک مسیر فوقالعاده است و یکی از معدود مواردی است که بر این جنبه از سفر تمرکز میکند.نیازی به دکترا در روانشناسی برای درک آن نداریم، اما مطمئناً نیاز به نوعی درک و شناخت از فرآیند دستیابی به ناخودآگاه یا روان خود داریم زیرا آنجا همان جایی است که همهٔ مشکلات هستند.نه تنها احساس گناه ناخودآگاه است، بلکه روحالقدس نیز ناخودآگاه است زیرا ما از ذهن آگاه نیستیم.
بنابراین این گام دوم بسیار دشوار است فقط به این دلیل که ترس زیادی با آن همراه است.چیزی که ما را قادر می سازد از آن عبور کنیم، از «دایره ترس»، از این وحشت عبور کنیم، درک این موضوع است که ما تجربیات کافی داشتهایم تا بدانیم چیز دیگری وجود دارد، واقعاً چیزی در پشت احساس گناه وجود دارد.باید خیلی آهسته پیش برویم و در هر گام در طول مسیر، به یاد داشته باشیم که سه گامی که من در مورد آن صحبت میکنم، تمام نردبان نیستند، به عبارتی آنها سه گروه هستند.گامهای کوچک بسیاری وجود دارند که همه تجربیات و درسهای ما را در زندگیمان شکل میدهند.همانطور که یکی از قسمتهای دوره میگوید، این گامهای کوچک باید بسیار «بهشدت تقویت شوند» تا یاد بگیرم که واقعاً بهتر است به جای گوش دادن به نفس خودم به عیسی گوش دهم.
من واقعاً بهتر است به جای اصرار لجوجانه و سرسختانه بر اینکه حق با من است، قضاوتهایم را زیر سوال ببرم.و من باید یک سری تجربهها را پشت سر گذاشته باشم که به من امکان میدهد این گام بعدی را بردارم.نزدیک به پایان فصل ۱۸، عیسی در این مورد صحبت میکند که چگونه روحالقدس ما را از میان «دایره ترس» هدایت خواهد کرد و خداوند در آن طرف دیگر است، و اینکه ما نمیتوانیم بدون عبور از تاریکی، از تاریکی به نور برویم. بدون گذر از این وادی پریشانی بدون نگاه کردن به این باور که به ما میگوید ما «خانه شر، تاریکی و گناه هستیم».و تنها چیزی که برای تحقق این امر ضروری است این است که ما «اندک تمایلی» داشته باشیم برای درخواست کمک برای اینکه به دنیا متفاوت نگاه کنیم و دنیا را به عنوان یک کلاس درس یا تصویر بیرونی از دنیای درون ببینیم.و درک روشنفکرانهٔ بخش تئوری دوره به این خاطر بسیار مهم است تا بتوانم هدف را درک کنم.
بخش متن به من کمک میکند تا بفهمم چرا این کار را انجام میدهم، در غیر این صورت معنایی ندارد.بنابراین من این کار را انجام میدهم زیرا این چیزی است که ترس از خداوند را دور نگه میدارد، و ترس از خداوند است که ترس نفس از انتخابم برای خداوند را حفظ میکند.من هدف را میفهمم.الان وقتی کتاب کار را آنطور که فکر میکنم باید انجام بدهم و انجام نمیدهم یا آنطور که فکر میکنم باید ببخشم و نمیبخشم، دیگر خودم را سرزنش نمیکنم، زیرا اکنون میفهمم.من میفهمم که مقاومت چیست.
میفهمم از کجا میآید.من کل مفهوم هدف را میفهمم و میدانم که روشی برای تمام کارهای نامعقولی که انجام دادهام و هنوز انجام میدهم وجود دارد.اما اگر بتوانم بدون قضاوت به آن نگاه کنم، دقیقاً همان کاری را انجام میدهم که دوره از من میخواهد.«تمایل اندک» را میتوان به عنوان تمایل اندک من برای بدون قضاوت نگاه کردن به نفس خودم تعریف کرد.من از آن دفاع نمیکنم.
من آن را منطقی نمیکنم.آن را معنوی نمیکنم.آن را انکار نمیکنم.به آن نگاه میکنم، اما بدون اینکه خودم را قضاوت کنم به آن نگاه میکنم.و اگر بتوانم بدون قضاوت به نفس خودم نگاه کنم، مطمئناً به نفس دیگران بدون قضاوت کردنشان نگاه خواهم کرد و همه اطرافیان ما بسیار خوشحال و سپاسگزار خواهند بود.
و میگویند، خدایا، چه اتفاقی برای تو افتاده است؟و اگر عاقل باشی، فقط لبخند شیرینی خواهی زد.مانند کردیلیا (دختر سوم لیر شاه در نمایشنامهٔ شکسپیر) خواهیم بود.عشق خواهیم ورزید و آرام خواهیم بود.